گویند روزی پدری برای کسب معاش و معیشت زندگی خانواده را رها و راهی دیار غربت شدی.

خانواده مرد نیز هر روزه انتظار برگشت مرد را کشیده و چشم به راه مرد بودندی.

تا اینکه روزی قاصدی در زدی و نامه ای  از پدر تقدیم خانواده کرد.

اهالی منزل از دیدن نامه خوشحال شده و با بوسه و قربان صدقه نامه را نوازش کرده و روی صورت خود می گذاشتندی. پسر خانواده مادر و خواهر و برادرش به ترتیب هر کدام نامه را گرفته و پس از بوییدن آن آن را به تاقچه گذاشته و هر روز آن را برداشته و بیاد پدر گرامیش میداشتند.

روزها گذشت تا اینکه رو روزی پدر آمد و وارد خانه شد و غیر از پسر کوچکش کسی را در خانه ندید.

پسر با دیدن پدر خوشحال شده ازجا پرید و با خوشحالی و شادمانی به آغوش پدر رفت.

پدر که با دیدن خانه بدین صورت تعجب زده بود از پسرش پرسید: ....

منتظر ادامه مطلب باشییید .